پله های آسمان
گفتم ای هستی
مراآرزوهاست
بگوپله های آسمان کجاست
گفت زیر وزن دوازده باره ی توحید
سمت خداست
گفتم این نتوانم ,بردنش بالا
گفت کافری بیش از پیش حالا
کمرم به فریاد که آه
پایه های ایمانت لرزید
دیدم زمین زیرپایم چرخید
به من نزدیک شد,
آخ
چرا فضا تاریک شد؟
زمانی چند
کم کم روزنی پیدا
صحنه ای روی سن شد هویدا
نورقرصی طلایی رنگ ,
کرد روشن
فضای روستایی قشنگ
پس زمینه اش
ازکوههایی ساخته اند بلند
سیاه وخاکستری
سر به کافورند
سقف آن آبی آسمانی
ودر آن آبی لکه هایی سفید
کف,
سنگفرشی همه ازسبزه
سکوهایی
سبزوزرد از گندم, جو,یونجه
جای جای درختان پرباراز
گردو,فندق,بادام,مو
آلو, سیب,گلابی ,زردآلو
صنوبرهاش تا سقف انتها دارند
بازیگرانش درخت آلو, من,باد, آب
باحضورگرم زمین وآفتاب
تهیه کننده وکارگردان: خدای
زمان: دوازده جای
واینک حرکت,
زمان ساعت دوازده :
شمارش معکوس ,ده
آفتاب می رود سمت یازده
دارم بازمی گردم,نه؟
موسم بهاراست,فروردین شادی آرست
روی درخت آلو,جوانه می شکفد
برگ نوزاد به جهان می خند د
وجهان خوشحا لست
آفتاب می رود سمت ده ونه
اردیبهشت وخرداد
اوه ,
بروی هرشاخه اش
شکوفه ها آمده به رخ
زمان ساعت نه :
شدهنگام فصل نو
کارگردان تیررا درکرد
بهاربیرون رفت
تابستان داخل شد
آلوبچه هایش رابغل کرد
می رویم به هفت و هشت
هواگرمتر
شاخه ها
افزونتر, سبزتر
میوه ها
آبدارتر , سنگینتر
مردادوشهریورگشت
آفتاب می رود سمت شش
نورکم
گرما کم
میوه ها زرد
زمین می ایستد از تپش
زمان ساعت شش :
صدای خش خش
آمد پاییز قشنگ
بابرگهای زرد رنگ
نارنجی,سرخ رنگ
چیده شدمیوه های طلایی رنگ
آفتاب می رود سمت پنج وچهار
باد سردی می وزد
نور میرود
آسمان تاریک
زمین کم نور
ودرخت می لرزد
برگهاش می ریزد,
ابرها گریه شان می گیرد
صحنه درآبان وآذر بی قرار
آفتاب می رود سمت سه
فصل شب های درازوقصه
او بیهوش
آخرین اشکهای ابرمی ریزد روش
زمان ساعت سه :
ابرهای تیره
نورکم
روی صحنه یخ بسته
دی,
سرما بسیار
نقش اول,
درکما
ابرها به خیال مرگ
می فرستند پارچه ی سفید را,هی
آفتاب می رود سمت دو ویک
بهمن واسفند
صحنه انگار هالک
آفتاب می رود سمت صفر
گرمابیش
نوربیشتر
آسمان وزمین لکه هاشان کمتر
زمین قلبش گرمتر
نفس عمیقتر
می تراود ازصحنه شعر
زمان ساعت صفر:
فروردین ازسرشد سحر
من نشسته روی سنگ,نقشم تنهاست
سرروی مشت :
پله های آسمان کجاست ؟
خوانسارمحله ی وادشت
تابستان 89